جدول جو
جدول جو

معنی دستان سرا - جستجوی لغت در جدول جو

دستان سرا
دستان سراینده، سرودخوان، نغمه سرا
تصویری از دستان سرا
تصویر دستان سرا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستان سرا
تصویر بستان سرا
سرابستان، باغچه و باغ سر خانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان سرا
تصویر داستان سرا
کسی که داستان بگوید یا بنویسد، داستان گو، قصه گو، افسانه سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاد سرا
تصویر استاد سرا
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، استاد دار، استاد الدّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
باغبان، آنکه پیشه اش پرورش گل ها و درختان باغ است، نگهبان باغ، باغ پیرا
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شُ دَ / دِ)
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان:
بهر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای.
اسدی.
بسی چشمه آب روان جای جای
بهر گوشه مرغان دستان سرای.
اسدی.
تو گفتی دوصد بربط چنگ پای
به یک رو شدستند دستان سرای.
اسدی.
که از پاسخ مرد دستان سرای
فروماند سرگشته لختی بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ / دِ)
دستان سازنده. نغمه سرا:
شش هزار اوستاد دستان ساز
مطرب و پای کوب و لعبت باز.
نظامی.
آمد آن دستگیر دستان ساز
مهر نو کرده مهربان را باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
دستان زند. دستان پسر سام، چه دستان لقب زال پدر رستم بوده است:
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
ببیند یکی روی دستان سام
که بد پرورانیده اندر کنام.
فردوسی.
- پور دستان سام، پسر زال یعنی رستم:
کدام است کاین را ندانم بنام
یکی گفت این پور دستان سام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ / دِ)
دستان طرازنده. دستان زن. نغمه سرا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بوستان. باغ. باغی که در صحن خانه سازند:
درخورد بوستانسرای ترا
زهره و مشتری تماشایی.
سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 178).
به هرات رفتند و ببوستانسرای ملک درآمدند. (انیس الطالبین ص 134).
در بوستان سرای تو بعد ازتو کی بود
خندان انار و تازه به و سرخ روی سیب.
سعدی.
رجوع به بستانسرا و بستانسرای شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
بوستان آرای. بستان آرای. رجوع به بوستان آرا و بستان آرای شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود:
آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان).
نگه داشت بر طاق بستان سرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی (بوستان).
در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.
(ازسمطالعلی).
و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ / دِ)
داستان سرای. سامر. قصه گوی. افسانه سرای
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) :
بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات).
هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا
از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است.
صائب (از فرهنگ نظام).
رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.
لبیبی.
، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ گُ دَ/ دِ)
دستان خرنده. گول خور. زودفریب. خریدار فریب و ترفند. ساده و زودباور. که به آسانی نیرنگ کسان خورد و ترفند کسان باور دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستان طراز
تصویر دستان طراز
نغمه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
بستان آرای بستان آرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستانسرا
تصویر بستانسرا
بستانسرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستان خر
تصویر دستان خر
گول خور زود فریب
فرهنگ لغت هوشیار
افسانه پرداز، افسانه سرا، داستان گو، راوی، روایتگر، قصه خوان، قصه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای از دهستان بیرون بشم کلارستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع واقع در منطقه ی رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی